روزهاي سخت با بهراد
با نام خدا اين روز را آغاز ميكنم دوباره با يه تأخير طولاني اومدم، باور كنين كه خيلي دلم براي شما دوستان عزيزي كه هر بار با فرستادن پيام از من و پسرم ياد ميكنيد شرمنده شدم كه نتونستم جواب بدم ولي مطمئن باشيد كه همه پيامهاي شما دوستان عزيز را با جون و دل خوندم. 13 روز به تولد بهراد مونده يعني دو ساله بشه توي اين مدت من درگير كارهاي خودم در رابطه با اداره بودم يعني ميخواستم يه جورايي به كرج منتقل بشم كه فعلاً قضيه منتفيه تا بعد ببينيم چي پيش مياد دوم اينكه بهراد توي اين دو ماه اخير مدام مريض شد و طفلك پسرم همش آمپول و آنتيبيوتيك و و و و كه خودم وقتي داروهاشو ميبينم به گريه ميافتم چه برسه به اينكه بخورمشون حالا فكر كنيد اين طفل معصوم بايد...
نویسنده :
یه مامان که عاشق پسرشه
13:24