بهرادبهراد، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 15 روز سن داره

بهراد بهترین هدیه خداوند

تشكر مجدد از ميهمانان عزيز

يه تشكر ويژه نيز از شهره همكار عزيز و دوست‌داشتني خودم ميكنم كه ايشون هم بنا به دلايل موجهي نتونستن در جشن تولد بهراد جان شركت كنن ولي امروز هديه‌شونو فرستادن خيلي ناز بود يه اسب آبي خيلي خوشگل و ناز، يه پيام از طرف بهراد براي خاله شهره دارم خاله شهره عزيز اميدوارم به آرزوت برسي . از مادر عزيزم نيز تشكر ميكنم كه ايشون هم پول نقد دادن و من فراموش كردم كه تو مطلب قبلي بنگارم و همچنين از دوستان نيني‌وبلاگي كه با پيام‌هاي شاد عاشقانه تولد بهراد جونو تبريك گفتن تشكر و قدرداني ميكنم شاد باشيد به اميد شادي‌هاي هر روز براي من و سجاد و بهراد و همه دوستان ...
12 اسفند 1391

شيطوني‌هاي بهراد در 1 سالگي

اين روزها وروجك مامان دو سه قدمي راه ميره و منو نگاه ميكنه و ميخنده و افتادن همانا و بلند شدن همانا، توي اين مدت پسرم ياد گرفته كه اشياء رو با احترام به دستمان ميده و خودشو تشويق ميكنه فداي اون دستاي كوچيكش برم كه وقتي دست ميزنه صداي نازكي ازش در مياد.خنده‌هاي بلندش فضاي خونمونو و پر ميكنه و مدام يا بايد از توي آشپزخونه بياريش بيرون يا عشق اتاق منو داره و اتاق خودشو با خنده وارد ميشه بخاطر جينگيل پينگيلايي كه توي اتاقشه خلاصه براتون بگم كه شده يه آتيش پاره ماماني اينم عكساش توي اين عكس آخري پسرم مريض بود آمپول زد و خوابيد.ايشاا... همه نيني‌ها سالم باشن ...
25 بهمن 1391

شيطوني‌هاي بهراد در 1 سالگي

اين روزها وروجك مامان دو سه قدمي راه ميره و منو نگاه ميكنه و ميخنده و افتادن همانا و بلند شدن همانا، توي اين مدت پسرم ياد گرفته كه اشياء رو با احترام به دستمان ميده و خودشو تشويق ميكنه فداي اون دستاي كوچيكش برم كه وقتي دست ميزنه صداي نازكي ازش در مياد.خنده‌هاي بلندش فضاي خونمونو و پر ميكنه و مدام يا بايد از توي آشپزخونه بياريش بيرون يا عشق اتاق منو داره و اتاق خودشو با خنده وارد ميشه بخاطر جينگيل پينگيلايي كه توي اتاقشه خلاصه براتون بگم كه شده يه آتيش پاره ماماني  اينم عكساش توي اين عكس آخري پسرم مريض بود آمپول زد و خوابيد.ايشاا... همه نيني‌ها سالم باشن ...
25 بهمن 1391

سپاس از خداوند

خيلي از دوستان ميدونن كه علت تاخير من چي بود ولي جهت احترام گذاشتن به ديگر اعضاء بايد بگم كه بهراد مريض بود و من مدتي بود كه يه خط در ميون سركار ميومدم و تو خونه بودم و مريض‌داري ميكردم حتي نتونستم به كارهاي خونه‌ام برسم ولي بابا سجاد مثل هميشه در كنارم بود و ميگفت نگران هيچي نباشم و طفلك تمام كارارو خودش انجام داد. اين شد كه حس نوشتن نداشتم فقط دعا دعا ميكردم تب بهراد بياد پايين كه خدا رو شكر با دعاهاي شما دوستان و مراقبت‌هاي ويژه خودم بهتر شد راستي همين جا يه تشكر ويژه از دوستان عزيزي كه از طريق پيام من و دلداري دادن بكنم. راستي قراره كه جشن تولد بهراد توي خونه مامانم برگزار بشه خيلي خوب شد چون خونه اونا بزرگه و ...
25 بهمن 1391

سپاس از خداوند

خيلي از دوستان ميدونن كه علت تاخير من چي بود ولي جهت احترام گذاشتن به ديگر اعضاء بايد بگم كه بهراد مريض بود و من مدتي بود كه يه خط در ميون سركار ميومدم و تو خونه بودم و مريض‌داري ميكردم حتي نتونستم به كارهاي خونه‌ام برسم ولي بابا سجاد مثل هميشه در كنارم بود و ميگفت نگران هيچي نباشم و طفلك تمام كارارو خودش انجام داد. اين شد كه حس نوشتن نداشتم فقط دعا دعا ميكردم تب بهراد بياد پايين كه خدا رو شكر با دعاهاي شما دوستان و مراقبت‌هاي ويژه خودم بهتر شد راستي همين جا يه تشكر ويژه از دوستان عزيزي كه از طريق پيام من و دلداري دادن بكنم. راستي قراره كه جشن تولد بهراد توي خونه مامانم برگزار بشه خيلي خوب شد چون خونه اونا بزرگه و مه...
25 بهمن 1391