اولين تنهايي با پسرم
تا چند ساعت ديگه شوشو با ماشينش ميره اروميهبه خاطر مامان بزرگش كه خيلي برامون عزيزه مجبوره من و بهراد رو 2 روزي تنها بذاره خيلي سخته چون ما هيچوقت بدون بابا سجاد نبوديم و اين اولين باره اونم ناچاراً بايد بره چون مامان بزرگش(مامان باباش) تو وضعيت خيلي بدي قرار داره شايد اين آخرين ديدارش باشه من دعا ميكنم خوب بشه ولي ديگه همه چيز دست خداست.
توي اين دو روز نميدونم بدون سجاد با اين وروجك چيكار كنم. ماشاا... اينقدر شيطون و با مزه و شيرين و هرچي كه فكرش رو كنيد شده و بايد باهاش كنار اومد. خونمونم تعميرات داره كه غوزه بالا غوز فكر كنم اين دور بايد مثل اين كارگرها حسابي خونه رو آب و جارو كنمشده بازار شام. همه جا رو خاك گرفته و اين منو خيلي اذيت ميكنه حالا شما فكرش رو بكنيد با يه بهراد جونم بايد توي اين اوضاع و احوال چيكار كنم. از الان دلم گرفته و اشك تو چشمانم حلقه زدهبه خاطر اينكه سجاد داره ميره ولي دعا ميكنم سفرش بيخطر باشه و به سلامتي بره و برگرده.
آمين.