بهرادبهراد، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 10 روز سن داره

بهراد بهترین هدیه خداوند

تولد همسرم باباي بهراد

ديروز تولد باباي بهراد بود و يه تولد سه نفري گرفتيم خيلي خيلي خوش گذشت هپي برز دي تو بابايي و همسري اينا عكسايي كه ديشب انداختيم شاهكارهاي آقا بهراد رو توي عكسا خودتون ملاحظه كنين و مشاهده مي‌كتين كه چه بلايي سر كيك پدرش آورد. ولي در كل شيرين بود وروجك مامان به قول باباش بهراد كسوالي ...
5 مهر 1391

تولد همسرم باباي بهراد

ديروز تولد باباي بهراد بود و يه تولد سه نفري گرفتيم خيلي خيلي خوش گذشت هپي برز دي تو بابايي و همسري اينا عكسايي كه ديشب انداختيم شاهكارهاي آقا بهراد رو توي عكسا خودتون ملاحظه كنين و مشاهده مي‌كتين كه چه بلايي سر كيك پدرش آورد. ولي در كل شيرين بود وروجك مامان به قول باباش بهراد كسوالي ...
5 مهر 1391

بهراد و باغ بابابزرگش در عجب‌شير

هفته پيش كه تعطيلات بود براي عروسي دايي وحيد رفتيم عجب‌شير خدا رو شكر خيلي خوش گذشت اينجا باغ بابا بزرگ بهراد جونه كه فرداي عروسي اومديم و انگور چيديم جاي شما واقعاً خالي چون به دور از هياهوي تهران و آلودگي صوتي به طبيعت زيبا پناه آوردن خيلي خيلي كيف داره بهراد هم از اين مكان سرسبز خوشحال و ذوق كرده بود بچم همش بازي ميكرد باباش و بابابزرگش هم و يه كمي هم من انگور مي‌چيديم.اينا تصاويري از باغه   ...
19 شهريور 1391

بهراد و باغ بابابزرگش در عجب‌شير

هفته پيش كه تعطيلات بود براي عروسي دايي وحيد رفتيم عجب‌شير خدا رو شكر خيلي خوش گذشت اينجا باغ بابا بزرگ بهراد جونه كه فرداي عروسي اومديم و انگور چيديم جاي شما واقعاً خالي چون به دور از هياهوي تهران و آلودگي صوتي به طبيعت زيبا پناه آوردن خيلي خيلي كيف داره بهراد هم از اين مكان سرسبز خوشحال و ذوق كرده بود بچم همش بازي ميكرد باباش و بابابزرگش هم و يه كمي هم من انگور مي‌چيديم.اينا تصاويري از باغه ...
19 شهريور 1391

اومدن پسرم در هفت ماهگي به اداره مامان

امروز شنبه 4 شهريور 1391 به خاطر اينكه كسي نبود كه از پسرم مراقبت كنه اونو مجبوراٌ و با شرايط خيلي خيلي سخت از كرج به اداره آوردم همه توي محل كار خيلي سرگرمش بودن از جمله خاله شهره كه زحمت بسيار زيادي براي بهراد كشيد اونو نگه داشت و حتي كارهاي اداريمو انجام داد واقعاً خيلي خيلي ازش ممنونم الان هم مثل يك فرشته ناز خوابيده و منم دارم براش اين روز تاريخي و به ياد ماندني رو توي وبلاگش مينويسم تا خاطره‌اي باشه البته فردا و پس فردا رو مرخصي گرفتم تا مثل امروز سختي نكشم.فداش بشم ازش عكس گرفتم فعلاً به دليل لالا كردن آقا بهراد نميتونم بذارم تا وقتي از مرخصي برگشتم اين كار رو ميكنم.
4 شهريور 1391

اومدن پسرم در هفت ماهگي به اداره مامان

امروز شنبه 4 شهريور 1391 به خاطر اينكه كسي نبود كه از پسرم مراقبت كنه اونو مجبوراٌ و با شرايط خيلي خيلي سخت از كرج به اداره آوردم همه توي محل كار خيلي سرگرمش بودن از جمله خاله شهره كه زحمت بسيار زيادي براي بهراد كشيد اونو نگه داشتو حتي كارهاي اداريمو انجام داد واقعاً خيلي خيلي ازش ممنونم الان هم مثل يك فرشته ناز خوابيده و منم دارم براش اين روز تاريخي و به ياد ماندني رو توي وبلاگش مينويسم تا خاطره‌اي باشه البته فردا و پس فردا رو مرخصي گرفتم تا مثل امروز سختي نكشم.فداش بشم ازش عكس گرفتم فعلاً به دليل لالا كردن آقا بهراد نميتونم بذارم تا وقتي از مرخصي برگشتم اين كار رو ميكنم.
4 شهريور 1391

واكسن 6 ماهگي

  امروز 14 مرداد مصادف با 6 ماهگي بهراد پسر عزيزم و روز شروع بكار من بعد از پايان مرخصي و روز واكسن بهراد ازش خبري ندارم البته تماس گرفتم باباش گفت كه حالش خوبه و كمي بازي كرد و خوابيد يه كم خيالم راحت شد تا 2 ساعت ديگه مي‌بينمش دلم براش پر ميزنه     ...
14 مرداد 1391